غزل شمارهٔ ۱۰۰ بیا ای جان نو داده جهان را

مولانا molana


بیا ای جان نو داده جهان را

ببر از کار عقل کاردان را

چو تیرم تا نپرانی نپرم

بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز تشت از بام افتاد

فرست از بام باز آن نردبان را

مرا گویند ‌«بامش از چه سوی است‌؟‌»

از آن سویی که آوردند جان را

از آن سویی که هر شب جان روان است

به وقت صبح بازآرد روان را

از آن سو که بهار آید زمین را

چراغ نو دهد صبح آسمان را

از آن سو که عصایی اژدها شد

به دوزخ برد او فرعونیان را

از آن‌سو که تو‌را این جست و جو خاست

نشان خود اوست می‌جوید نشان را

تو آن مردی که او بر خر نشسته است

همی‌پرسد ز خر این را و آن را

خمش کن کاو نمی‌خواهد ز غیرت

که در دریا درآرد همگنان را

مولانا molana

مطالعه بیشتر