
در کف ما چند خلد خار تو
یار تو از سر فلک واقف است
پس چه بود پیش وی اسرار تو
چند بگویی که همین بار و بس
چند از این چند از این بار تو
ای ز تو بیمار حبیب و طبیب
بسته ز ناسور تو تیمار تو
خورده می غفلت و منکر شده
بوی دهانت شده اقرار تو
به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن بهانهها بمیندیش و عذر را…
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان صد…
ای دل رفته ز جا باز میا به فنا ساز و در این ساز میا روح را عالم ارواح به است قالب…
دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم بر تخته خیالات آن را…
خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم آب حیات توایم گرچه به شکل آتشیم تو جو کبوتربچه زاده…
تو هر چند صدری شه مجلسی ز هستی نرستی در این محبسی بده وام جان گر وجوهیت هست درآ مفلسانه اگر مفلسی…
جان از سفر دراز آمد بر خاک در تو بازآمد در نقد وجود هر چه زر بود از گنج عدم به گاز…
ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس گنج نهان دو کون پیش رخش یک…