
به پیش آر سغراق گلگون من
ندانم که بادهست یا خون من
به پیش آر سغراق گلگون من
ندانم که بادهست یا خون من
نجاتی است جان را ز غرقاب غم
چو کشتی نوحی به جیحون من
مرا خوش بشوید ز آب و ز گل
رساند به اصل و به عرجون من
در اجزای من خوش درآمیخته
به خویشی چو موسی و هارون من
زهی آب حیوان زهی آتشی
که جمعند هر دو به کانون من
چو نایم ببوسد چو دفم زند
چه خوش چنگ درزد به قانون من
برو باقی از ساقی من بجوی
کز او یافت شیرینی افسون من
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا…
یا شبه الطیف لی انت قریب بعید جمله ارواحنا تغمس فیما ترید نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید طبل قیامت زدند خیز…
ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی آن جام سفالین…
ای خیالت در دل من هر سحور میخرامد همچو مه یک پاره نور نقش خوبت در میان جان ما آتش و شور…
به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن بهانهها بمیندیش و عذر را…
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم والله که نشانهای قَرویِ دهِ یارست آن نرگس و نسرین…
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟ زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان…
طوطی جان مست من از شکری چه میشود زهره می پرست من از قمری چه میشود بحر دلم که موج او از…