غزل شمارهٔ ۱۰۳۸ – به حسن تو نباشد یار دیگر

مولانا molana

به حسن تو نباشد یار دیگر
درآ ای ماه خوبان بار دیگر
مرا غیر تماشای جمالت
مبادا در دو عالم کار دیگر
بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز
اگر بودی چو تو عیار دیگر
چو خورشید جمالت روی بنمود
ز هر ذره شنو اقرار دیگر
زهی دریا که آگندی ز گوهر
که هر قطره نمود انبار دیگر
به یک خانه دو بیمارند و عاشق
منم بیمار و دل بیمار دیگر
خدایا هر دو را تیمار کردی
ولیکن ماند آن تیمار دیگر
چه داند جان منکر این سخن را
که او را نیست آن دیدار دیگر
که منکر گفت سنایی خود همینست
سنایی گفت نی خروار دیگر
بدان خروار تو خروار منگر
گشا دو چشم عیسی وار دیگر

مولانا molana

مطالعه بیشتر