
به باغ آییم فردا جمله یاران
همه یاران همدل همچو باران
به باغ آییم فردا جمله یاران
همه یاران همدل همچو باران
صلا گفتیم فردا روز باغ است
صلای عاشقان و حق گزاران
در آن باغ بتان و بت پرستان
هزاران در هزاران در هزاران
همه شادان و دست انداز و خندان
همه شاهان عشق و تاجداران
به زیر هر درختی ماه رویی
زهی خوبان زهی سیمین عذاران
یکی جوقی پیاده همچو سبزه
دگر جوقی چو شاخ گل سواران
نبینی سبزه را با گل حسودی
نباشد مست آن می را خماران
هر روز بامداد به آیین دلبری ای جان جان جان به من آیی و دل بری ای کوی من گرفته ز بوی…
رهید جان دوم از خودی و از هستی شدهست صید شهنشاه خویش در مستی زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه…
خداوند خداوندان اسرار زهی خورشید در خورشید انوار ز عشق حسن تو خوبان مه رو به رقص اندر مثال چرخ دوار چو…
قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش سلیمانا بدان خاتم…
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میکنند وان میر ساقی را بگو مستان…
چه خیره مینگری در رخ من ای برنا مگر که در رخمست آیتی از آن سودا مگر که بر رخ من داغ…
تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع…
اگر تو نیستی در عاشقی خام بیا مگریز از یاران بدنام تو آن مرغی که میل دانه داری نباشد در جهان یک…