
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
از آن سیبی که بشکافد در روم
رود بوی خوشش تا چین و ماچین
برآ بر خرمن سیب و بکش پا
ز سیب لعل کن فرش و نهالین
اگر سیبش لقب گویم وگر می
وگر نرگس وگر گلزار و نسرین
یکی چیز است در وی چیست کان نیست
خدا پاینده دارش یا رب آمین
بیا اکنون اگر افسانه خواهی
درآ در پیش من چون شمع بنشین
همیترسم که بگریزی ز گوشه
برآ بالا برون انداز نعلین
به پهلویم نشین برچفس بر من
رها کن ناز و آن خوهای پیشین
بیامیز اندکی ای کان رحمت
که تا گردد رخ زرد تو رنگین
روا باشد وگر خود من نگویم
همیشه عشوه و وعده دروغین
از این پاکی تو لیکن عاشقان را
پراکنده سخنها هست آیین
زهی اوصاف شمس الدین تبریز
زهی کر و فر و امکان و تمکین
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان نیست به جز رضای…
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن هست این سر…
ظلمت شب پرتو ظلمات من نور مه از نور ملاقات من گوهر طاعت شد از آن کیمیا زلت و انکار و جنایات…
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصههای شکر از لبان تو گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان جان…
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست گرچه با من مینشینی چون چنینی سود نیست چون دهانت بسته باشد در جگر…
کو مطرب عشق چست دانا کز عشق زند نه از تقاضا مردم به امید و این ندیدم در گور شدم بدین تمنا…
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان نک ساربان برخاسته قطّارها آراسته…
روح زیتونیست عاشق نار را نار میجوید چو عاشق یار را روح زیتونی بیفزا ای چراغ ای معطل کرده دست افزار را…