
بر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانم
که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
بر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانم
که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
کمان عشق بدرم که تا بداند عقل
که بینظیرم و سلطان بینظیرانم
که رفت در نظر تو که بینظیر نشد
مقام گنج شدهست این نهاد ویرانم
من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا
فقیر فقرم و افتاده فقیرانم
من آن کسم که تو نامم نهی نمیدانم
چو من اسیر توام پس امیر میرانم
جز از اسیری و میری مقام دیگر هست
چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم
چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند
اسیر هیچ نداند که از اسیرانم
به خواب شب گرو آمد امیری میران
چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم
به آفتاب نگر پادشاه یک روزهست
همیگدازد مه منیر کز وزیرانم
منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع
خدای کرد خمیری از آن خمیرانم
خمیرکرده یزدان کجا بماند خام
خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم
فطیر چون کند او فاطرالسموات است
چو اختران سماوات از منیرانم
تو چند نام نهی خویش را خمش می باش
که کودکی است که گویی که من ز پیرانم
غزل شمارهٔ ۱۹۱ بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را خود را…
بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی فغان برخاست از جانهای مجنونان روحانی میان نعرهها بشناخت آواز مرا آن شه که صافی گشته…
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد یک روز همیخندد صد سال همیلرزد خربندگی و آنگه از بهر خر مرده بهر گل پژمرده…
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت…
بده یک جام ای پیر خرابات مگو فردا که فی التأخیر آفات به جای باده درده خون فرعون که آمد موسی جانم…
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما گر زان که تو…
ای چشم و چراغ شهریاری والله به خدا که آن تو داری شمعی که در آسمان نگنجد از گوشه سینهای برآری خورشید…
ایا گم گشتگان راه و بیراه شما را باز میخواند شهنشاه همیگوید شهنشه کان مایید صلا ای شهره سرهنگان به درگاه به…