
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازه بلا را بر عشق باز کرده
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازه بلا را بر عشق باز کرده
بازار یوسفان را از حسن برشکسته
دکان شکران را یک یک فراز کرده
شمشیر درنهاده سرهای سروران را
و آن گاهشان ز معنی بس سرفراز کرده
خود کشته عاشقان را در خونشان نشسته
و آن گاه بر جنازه هر یک نماز کرده
آن حلقههای زلفت حلق که راست روزی
ای ما برون حلقه گردن دراز کرده
از بس که نوح عشقت چون نوح نوحه دارد
کشتی جان ما را دریای راز کرده
ای یک ختن شکسته ای صد ختن نموده
وز نیم غمزه ترکی سیصد طراز کرده
بخت ابد نهاده پای تو را به رخ بر
کت بنده کمینم وآنگه تو ناز کرده
ای خاک پای نازت سرهای نازنینان
وز بهر ناز تو حق شکل نیاز کرده
ای زرگر حقایق ای شمس حق تبریز
گاهم چو زر بریده گاهم چو گاز کرده
پیشتر آ می لبا تا همه شیدا شویم بیشتر آ گوهرا تا همه دریا رویم دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق…
این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل این رقص موج خون…
سماع آمد هلا ای یار برجه مسابق باش و وقت کار برجه هزاران بار خفتی همچو لنگر مثال بادبان این بار برجه…
ای یار شگرف در همه کار عیاره و عاشق تو عیار تو روز قیامتی که از تو زیر و زبرست شهر و…
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر…
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم اندر جمال یوسف گر دستها بریدند…
بیامدیم دگربار چون نسیم بهار برآمدیم چو خورشید با صد استظهار چو آفتاب تموزیم رغم فصل عجوز فکنده غلغل و شادی میانه…
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد تا کی اشارت آید تو…