
بار دگر جانب یار آمدیم
خیره نگر سوی نگار آمدیم
بار دگر جانب یار آمدیم
خیره نگر سوی نگار آمدیم
بر سر و رو سجده کنان جمله راه
تا سر آن گنج چو مار آمدیم
نافهٔ آهو چو بزد بر دماغ
دامْ گرفتیم و شکار آمدیم
دامِ بشر لایق آن صید نیست
پس تو بگو ما به چه کار آمدیم
پارْ دل پاره رفوی تو دید
بر طمع دولت پار آمدیم
ای همه هستی مکن از ما کنار
زانک ز هستی به کنار آمدیم
همچو ستاره سوی شیطان کفر
نفط زنانیم و شرار آمدیم
همچو ابابیل سوی پیل گبر
سنگ زنانیم و دمار آمدیم
باز چو بینیم رخ عاشقان
با طبق سیم نثار آمدیم
بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن اندر قفس هستی…
سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش…
خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم از خود برآمدم من در عشق…
جز جانب دل به دل نیاییم یک لحظه برون دل نپاییم ماننده نای سربریده بیبرگ شدیم و بانواییم همچون جگر کباب عاشق…
ماییم فداییان جانباز گستاخ و دلیر و جسم پرداز حیفست که جان پاک ما را باشد تن خاکسار انباز ز آغاز همه…
روی تو جان جانست از جان نهان مدارش آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش ای قطب آسمانها در آسمان جانها جان…
ببسته است پری نهانیی پایم ز بند اوست که من در میان غوغایم ز کوه قافم من که غریب اطرافم به صورتم…
هذا طبیبی، عند الدوآء هذا حبیبی، عند الوء هذا لباسی، هذا کناسی هذا شرابی، هذا غذایی هذا انیسی، عندالفراق هذا خلاصی، عند…