
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
سنگ شکاف میکند در هوس لقای تو جان پر و بال میزند در طرب هوای تو آتش آب میشود عقل خراب میشود…
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم همیگفتم به گل…
چون سرِ کس نیستت، فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی، پردهٔ او را مدر چشم تو چون ره زند، رهزده را…
طرفه گرمابه بانی کو ز خلوت برآید نقش گرمابه یک یک در سجود اندرآید نقشهای فسرده بیخبروار مرده ز انعکاسات چشمش چشمشان…
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب گه…
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی…
واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین خواب بدیدهام قمر چیست قمر به خواب در زانک به…
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست سزای…