
با روی تو کفر است به معنی نگریدن
یا باغ صفا را به یکی تره خریدن
با روی تو کفر است به معنی نگریدن
یا باغ صفا را به یکی تره خریدن
با پر تو مرغان ضمیر دل ما را
در جنت فردوس حرام است پریدن
اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد
آن ابر تو است ای مه و فرض است دریدن
دشتی که چراگاه شکاران تو باشد
شیران بنیارند در آن دست چریدن
هر عشق که از آتش حسن تو نخیزد
آن عشق حرام است و صلای فسریدن
در باطن من جان من از غیر تو ببرید
محسوس شنیدم من آواز بریدن
در خواب شود غافل از این دولت بیدار
از پوست چه شیره بودت در فشریدن
رنجور شقاوت چو بیفتاد به یاسین
لاحول بود چاره و انگشت گزیدن
جز عشق خداوندی شمس الحق تبریز
آن موی بصر باشد باید ستریدن
ای دلزار محنت و بلا داری بر خدا اعتمادها داری اینچنین حضرتی و تو نومید؟ مکن ای دل، اگر خدا داری رخت…
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد خوابم از دیده چنان رفت که…
من از این خانه پرنور به در می نروم من از این شهر مبارک به سفر می نروم منم و این صنم…
عاشقان را گرچه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک…
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی ای جان صفا چونی وی کان وفا چونی ای فخر خردمندان وی بیتو جهان زندان وی…
ماییم قدیم عشق باره باقی دگران همه نظاره نظارگیان ملول گشتند ماند این دم گرم شعله خواره چون چرخ حریف آفتابیم پنهان…
ای صید رخ تو شیر و آهو پنهان ز کجا شود چنان رو چندانک توانیش تو میپوش میبند نقاب توی بر تو…
زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند دشمن جان صد قمر بر در ما چه میکند هر که بدید از…