
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن
هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن
هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن
در کفنِ خویشتن رقصکنان مردگان
نفخه صور است یا عیسیِ ثانی است آن
سینه خود باز کن روزن دل درنگر
کآتش تو شعله زد نی خبر دی است آن
آتش نو را ببین زود درآ چون خلیل
گرچه به شکلْ آتش است، باده صافی است آن
یونس قدسی توی در تن چون ماهیی
بازشکاف و ببین کاین تن ماهی است آن
دلق تن خویش را بر گروِ می بنه
پاک شوی پاکباز نوبت پاکی است آن
باده کشیدی ولیک در قدحت باقی است
حمله دیگر که اصل جرعه باقی است آن
دشنه تیز ار خلیل بنهد بر گردنت
رو بمگردان که آن شیوه شاهی است آن
حکم به هم درشکست هست قضا در خطر
فتنه حکم است این آفت قاضی است آن
نفس تو امروز اگر وعده فردا دهد
بر دهنش زن از آنک مردک لافی است آن
باده فروشَد ولیک باده دهد جمله باد
خم نماید ولیک حق نمک نیست آن
ما ز زمستان نفس برف تن آوردهایم
بهر تقاضای لطف نکته کاجی است آن
مفخر تبریزیان شمس حق ای پیش تو
طاق و طرنب دو کون طفلی و بازی است آن
امروز بت خندان میبخش کند خنده عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم میجوشد…
شرح دهم من که شب از چه سیهدل بود هر کی خورد خونِ خلق زشت و سیهدل شود چون جگر عاشقان میخورد…
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن ز هر ذره بیاموزید پیش نور…
اگر کی در فرینداش یوقسا یاوز اوزن یلداسنا بو در قلاوز چپانی برک دت قر تن اکشدر اشیت بندن قراقوزیم قراقوز اگر…
انا لا اقسم الا برجال صدقونا انا لا اعشق الا بملاح عشقونا فصبوا ثم صبینا فاتوا ثم اتینا لهم الفضل علینا لم…
چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبهها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من…
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی ولی پرسعادت…
شوری فتاد در فلک ای مه چه شَستهای پرنور کن تو خیمه و خرگه چه شَستهای آگاه نیستند مگر این فسردگان از…