
ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته
وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته
ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته
وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته
صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده
صد زین قدح کشیده چون عاقلان نشسته
یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته
از آهوان چشمت ای بس که شیر عشقت
هم پوست بردریده هم استخوان شکسته
دیدن به خواب در شب ماه تو را مبارک
وز بامداد رویت دیدن زهی خجسته
ای بنده کمینت گشته چو آبگینه
بشکسته آبگینه صد دست و پا بخسته
در حسن شمس تبریز دزدیده بنگریدم
زه گفتم و ز غیرت تیر از کمان بجسته
دل دل دل تو دل مرا مرنجان چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه…
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی از کار خود افتادی در کار دگر رفتی صد بار ببخشودم بر تو به…
پیشتر آ ای صنم شنگ من ای صنم همدل و همرنگ من شیوه گری بین که دلم تنگ شد تا تو بگوییش…
ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بیگه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم…
طبیب درد بیدرمان کدامست رفیق راه بیپایان کدامست اگر عقلست پس دیوانگی چیست وگر جانست پس جانان کدامست چراغ عالم افروز مخلد…
تو آسمان منی من زمین به حیرانی که دم به دم ز دل من چه چیز رویانی زمین خشک لبم من ببار…
ای نای بس خوش است کز اسرار آگهی کار او کند که دارد از کار آگهی ای نای همچو بلبل نالان آن…
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند…