
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه
بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه
بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه
من آب تیره گشته در راه خیره گشته
از ره مرا برون بر در صدر منزلم نه
کارم ز پیچ زلفت شوریده گشت و مشکل
شوریده زلف خود را بر کار مشکلم نه
هر حاصلی که دارم بیحاصلی است بیتو
سیلاب عشق خود را بر کار و حاصلم نه
خواهی که گرد شمعم پروانه روح باشد
زان آتشی که داری بر شمع قابلم نه
چون رشته تبم من با صد گره ز زلفت
همچون گره زمانی بر زلف سلسلم نه
از چشم توست جانا پرسحر چاه بابل
سحری بکن حلالی در چاه بابلم نه
گفتی الست زان دم حاصل شدهست جانم
تعویذ کن بلی را بر جان حاملم نه
کی باشد آن زمانی کان ابر را برانی
گویی بیا و رخ را بر ماه کاملم نه
ای شمس حق تبریز ار مقبل است جانم
اقبال وصل خود را بر جان مقبلم نه
دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده انگشت برآورده اندر دهنم کرده دل از سر غمازی یک وعده از او…
هر روز پری زادی از سوی سراپرده ما را و حریفان را در چرخ درآورده صوفی ز هوای او پشمینه شکافیده عالم…
نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند گر سجده کنان آید در امن و…
ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم رفت این روز دراز و…
جان و سر تو که بگو بینفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق روی چو خورشید تو بخشش کند روز وصالی…
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان نک ساربان برخاسته قطّارها آراسته…
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم همیگفتم به گل…
من اگر پرغم اگر خندانم عاشق دولت آن سلطانم هوس عشق ملک تاج من است اگرم تاج دهی نستانم رنگ شاخ گل…