
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید صورت بستان نهان بوی گلستان بدید باد صبا میوزد از سر زلف نگار فعل صبا…
یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی ببین تو چارهای از نو که الحق سخت بینایی بسی دلها چو گوهرها ز…
هم ایثار کردی هم ایثار گفتی که از جور دوری و با لطف جفتی چراغ خدایی به جایی که آیی حیات جهانی…
سلمک الله نیست مثل تو یاری نیست نکوتر ز بندگی تو کاری ای دل گفتی که یار غار منست او هیچ نگنجد…
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام دل را ز خود برکندهام با…
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم ای بارها خریده از غصه و زحیرم من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم…
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین درآ در باغ و اکنون سیب می چین از آن سیبی که بشکافد در…
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست چون خیالت بر که آید چشمهها…