
ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
گه بیت و غزل گویی گه پای عمل کوبی
ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
گه بیت و غزل گویی گه پای عمل کوبی
گه دور بگردانی گاهی شکر افشانی
گه غوطه خوری عریان در چشمه ایوبی
خلقان همه مرد و زن لب بسته و در شیون
وز دولت و داد او ما غرقه این خوبی
بر عشق چو میچسبد عاشق ز چه رو خسپد
چون دوست نمیخسپد با آن همه مطلوبی
آن دوست که میباید چون سوی تو میآید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمیروبی
چون رزم نمیسازی چون چست نمیتازی
چون سر تو نیندازی از غصه محجوبی
ای نعل تو در آتش آن سوی ز پنج و شش
از جذبه آن است این کاندر غم و آشوبی
کی باشد و کی باشد کو گل ز تو بتراشد
بیعیب خرد جان را از جمله معیوبی
اجزای درختان را چون میوه کند دارا
بنگر که چه مبدل شد آن چوب از آن چوبی
زین به بتوان گفتن اما بمگو تن زن
منگر ز حساب ای جان در عالم محسوبی
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد شجری خوش و خرامان…
به حسن تو نباشد یار دیگر درآ ای ماه خوبان بار دیگر مرا غیر تماشای جمالت مبادا در دو عالم کار دیگر…
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟ لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟ جبرئیلت خواب بیند یا…
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به…
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو تلخی ز تو شیرین…
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم اندر جمال یوسف گر دستها بریدند…
گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم گر تو میی من قدحم ور ترشی من کبرم عبس وجها سندی…
مرگ ما هست عروسی ابد سِر آن چیست هو الله احد شمس تفریق شد از روزنهها بسته شد روزنهها رفت عدد آن…