
اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده
باد تو درختم را در رقص درآورده
یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده
دانی که درخت من در رقص چرا آید
ای شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده
از برگ نمینازد وز میوه نمییازد
ای صبر درختم را تو زیر و زبر کرده
از هوای شمس دین بنگر تو این دیوانگی با همه خویشان گرفته شیوهی بیگانگی وحشِ صحرا گشته و رسوایِ بازاری شده از…
چشمها وا نمیشود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب بنگر آخر که بیقرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب…
آه کان سایه خدا گوهردلی پرمایهای آفتاب او نهشت اندر دو عالم سایهای آفتاب و چرخ را چون ذرهها برهم زند وز…
هر چند که بلبلان گزینند مرغان دگر خمش نشینند خود گیر که خرمنی ندارند نه از خرمن فقر دانه چینند از حلقه…
اگر تو مست وصالی، رخ تو ترش چراست؟ برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز…
ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود به نقد خاک شدن کار…
ز سوز شوق دل من همیزند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید…
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا…