
وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر
اسرار آسمان را اندیشه و نهان را
احوال این و آن را دانی و چیز دیگر
تاریخ برگذشته بر انسی و فرشته
خطهای نانبشته خوانی و چیز دیگر
از غیب حصهها را بدهی به مستحقان
وز سینه غصهها را رانی و چیز دیگر
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم آن روز سیه بادا کو را بنمیجویم یک باره شوم رسوا در شهر اگر…
دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد که باشد سقایش چو بیمار گردد به بازار گردد دکان تو…
اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری گر آفتاب جهانی چو ابر تیره شوی وگر بهار…
کیست در این شهر که او مست نیست کیست در این دور کز این دست نیست کیست که از دمدمه روح قدس…
پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی…
ای خدا از عاشقان خشنود باد عاشقان را عاقبت محمود باد عاشقان را از جمالت عید باد جانشان در آتشت چون عود…
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم ولی…
آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی از یک قدح و صد دل، او…