غزل شمارهٔ ۲۹۵۷ – اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی

مولانا molana

اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی
چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی
بازار زرگران بین کز نقد زر چه پر شد
گرچه ز زخم تیشه درهم شکست کانی
تا تو خمش نکردی اندیشه گرد نامد
وا شد دهان دل چون بربسته شد دهانی
چندین هزار خانه کی گشت از زمانه
تا در دل مهندس نقشش نشد نهانی
سری است زان نهانتر صد نقش از آن مصور
در خاطر مهندس و اندر دل فلانی
چون دل صفا پذیرد آن سر جهان بگیرد
وآنگه کسی نمیرد در دور لامکانی
تبریز شمس دین را از لطف لابه‌ای کن
کز باغ بی‌زمانی در ما نگر زمانی

مولانا molana

مطالعه بیشتر