
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام
این دم مست توام رطل دگر دردهم
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام
چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم
گیرم جام عدم می کشمش جام جام
جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو
گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام
این نفسم دم به دم درده باده عدم
چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام
چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود
ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام
باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص
باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام
موج برآر از عدم تا برباید مرا
بر لب دریا به ترس چند روم گام گام
دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد
من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام
ای سرده صد سودا دستار چنین می کن خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی…
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادِ نایِ…
در آب فکن ساقی بط زاده آبی را بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را ای جان بهار و دی وی حاتم…
باده ده، ای ساقی هر متقی بادهٔ شاهنشهی راوقی جام سخن بخش که از تف او گردد دیوار سیه منطقی بردر و…
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آوردهاند در…
روی نیکت بد کند من نیک را بر بد نهم عاشقی بس پختهام این ننگ را بر خود نهم ننگ عاشق ننگ…
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است…
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی چون عهد دلم دیدی از عهد…