
امروز سرکشان را عشقت ز جلوه کردن
آورد بار دیگر یک یک ببسته گردن
امروز سرکشان را عشقت ز جلوه کردن
آورد بار دیگر یک یک ببسته گردن
رو رو تو در گلستان بنگر به گل پرستان
یک لحظه سجده کردن یک لحظه باده خوردن
نگذارد آن شکرخو بر ما ز ما یکی مو
چون صوفیان جان را این است سر ستردن
دندان تو چو شد سست بر جاش دیگری رست
میدانک همچنین است بر مرد جان سپردن
ای خصم شمس تبریز ای دزد راه و منکر
میباش در شکنجه از خویش و درفشردن
گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر گر باده دهی ور نی زان…
این کیست این این کیست این هذا جنون العاشقین از آسمان خوشتر شده در نور او روی زمین بیهوشی جانهاست این یا…
ای داده جان را لطف تو خوشتر ز مستی حالتی خوشتر ز مستی ابد بیباده و بیآلتی یک ساعتی تشریف ده جان…
صوفیانیم آمده در کوی تو شیء لله از جمال روی تو از عطش ابریقها آوردهایم کاب خوبی نیست جز در جوی تو…
دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری که امشب مینویسد زی نویسد باز فردا ری قلم را هم تراشد او رقاع و…
حدی نداری در خوش لقایی مثلی نداری در جان فزایی بر وعده تو بر نجده تو که م دوش گفتی هی تو…
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش گه…
ای از نظرت مست شده اسم و مسمّا ای یوسف جان گشته ز لبهات شکرخا ما را چه از آن قصّه که…