
وز کشتن عاشقان نترسی
ای گوهر عشق از چه بحری
وی آتش عشق از چه درسی
آنجا که توی کی راه یابد
زان جانب چرخ و عرش و کرسی
ای دل تو دلی نه دیگ آهن
از آتش عشق چند تفسی
جان و دل و نفس هر سه سوزید
تا کی گویم ظلمت نفسی
چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم از این نزدیکتر دارم نشانی بیا نزدیک و بنگر…
خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی جان پرانوار همچنانک تو دیدی از چمن یار صد روان مقدس در گل و گلزار همچنانک…
ای که تو از عالم ما میروی خوش ز زمین سوی سما میروی ای قفس اشکسته و جسته ز بند پر بگشادی…
ما به تماشای تو بازآمدیم جانب دریای تو بازآمدیم سیل غمت خانهٔ دل را بِبُرد زود به صحرای تو بازآمدیم چون سَرِ…
امروز نیم ملول شادم غم را همه طاق برنهادم بر سبلت هر کجا ملولی است گر میر من است و اوستادم امروز…
حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ به خویش آی و چنین خویش…
من از این خانه به در می نروم من از این شهر سفر می نروم منم و این صنم و باقی عمر…
کی باشد کاین قفس چمن گردد و اندرخور گام و کام من گردد این زهر کشنده انگبین بخشد وین خار خلنده یاسمن…