
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید
گر از شکرقندت در جام کنی حالی
از چشم چو بادامت در مجلس یک رنگی
هر نقل که پیش آید بادام کنی حالی
حاشا ز عطای تو کان نسیه بود ای جان
گر تشنه بود صادق انعام کنی حالی
ای ماه فلک پیما از منزل ما تا تو
صدساله ره ار باشد یک گام کنی حالی
از لطف تو از عقرب صد شیر بجوشیده
و آن کره گردون را هم رام کنی حالی
بر بام فلک صد در بگشاید و بنماید
گر حارس بامت را بر بام کنی حالی
هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته
گر صبح رخت جلوه در شام کنی حالی
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم نی تو دست او گرفتی…
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت افغان که گشت بیگه ترسم ز خیربادت گویی مرا شبت خوش خوش کی به…
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله…
چه کارستان که داری اندر این دل چه بتها مینگاری اندر این دل بهار آمد زمان کشت آمد کی داند تا چه…
صوفیان در دمی دو عید کنند عنکبوتان مگس قدید کنند شمعها میزنند خورشیدند تا که ظلمات را شهید کنند باز هر ذره…
گفت مرا آن طبیب: «رَو، تُرُشی خوردهای» گفتم: «نی» گفت: «نک، رنگ تُرُش کردهای دل چو سیاهی دهد، رنگْ گواهی دهد عکس…
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر ماننده ابری تو هم…
از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر میخا به باطن همچو…