
آمد آمد نگار پوشیده
صنم خوش عذار پوشیده
آمد آمد نگار پوشیده
صنم خوش عذار پوشیده
داد از گلستان حسن و جمال
باغ را نوبهار پوشیده
در زمین دل همه عشاق
رسته شد سبزه زار پوشیده
آن دم پرده سوز گرمش را
هر طرف گرمدار پوشیده
همگنان اشک و خون روان کرده
خونشان در تغار پوشیده
بوی آن خون همیرسد به دماغ
همچو مشک تتار پوشیده
تا از آن بو برند مشتاقان
سوی آن یار غار پوشیده
شمس تبریز صدقه جانت
بوسهای یا کنار پوشیده
بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور…
بی او نتوان رفتن بیاو نتوان گفتن بی او نتوان شستن بیاو نتوان خفتن ای حلقه زن این در در باز نتان…
یا تو ترش کرده رو! مایه ده شکّران تنگ شکر میکشد تا بنهد در میان سرکه فروشان هلا! سرکه بریزید زود تا…
العشق یقول لی تزین الزینه عندنا تیقن لا تنظر غیرنا فتعمی لا تله عن الیقین بالظن لا عیش لخایف کئیب لا تبرح…
گر نه شکار غم دلدارمی گردن شیر فلک افشارمی دست مرا بست، وگر نی کنون من سر تو بهتر ازین خارمی گر…
میل هواش می کنم طال بقاش می زنم حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم از دل و جان سکستهام…
امروز بحمدالله از دی بترست این دل امروز در این سودا رنگی دگرست این دل در زیر درخت گل دی باده همیخورد…
بازرسیدیم ز میخانه مست بازرهیدیم ز بالا و پست جمله مستان خوش و رقصان شدند دست زنید ای صنمان دست دست ماهی…