
آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن
دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن
آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن
دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن
از پس کوهی برآ و سنگها را لعل ساز
بار دیگر غورهها را پخته و انگور کن
آفتابا بار دیگر باغ را سرسبز کن
دشت را و کشت را پرحله و پرحور کن
ای طبیب عاشقان و ای چراغ آسمان
عاشقان را دستگیر و چاره رنجور کن
این چنین روی چو مه در زیر ابر انصاف نیست
ساعتی این ابر را از پیش آن مه دور کن
گر جهان پرنور خواهی دست از رو بازگیر
ور جهان تاریک خواهی روی را مستور کن
آن کیست ای خدای؟ کاز این دام ِ خامُشان ما را همیکَشد به سویِ خود کشان کشان ای آنکه میکَشی تو گریبان…
به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی چه بود حیات بیاو هوسی و چارمیخی…
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من گفتم می می نخورم گفت برای دل من داد می معرفتش با تو…
گم شدن در گم شدن دین منست نیستی در هست آیین منست تا پیاده میروم در کوی دوست سبز خنگ چرخ در…
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن هر نفس از کرانهای…
ای محو راه گشته از محو هم سفر کن چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن دل آینه است چینی…
دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او دلها…
هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این…