باز گردد عاقبت این در بلی رو نماید یار سیمین بر بلی ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می…
با من ای عشق امتحانها میکنی واقفی بر عجزم اما میکنی ترجمان سر دشمن میشوی ظن کژ را در دلش جا میکنی…
باز چون گل سوی گلشن میروی با توام گرچه که بیمن میروی صدزبان شد سوسن اندر شرح تو گلرخا خوش سوی سوسن…
ناگهان اندر دویدم پیش وی بانگ برزد مست عشق او که هی هیچ میدانی چه خون ریز است او؟ چون توی را…
خوش بود گر کاهلی یک سو نهی وز همه یاران تو زوتر برجهی هست سرتیزی شعار شیر نر هست دم داری در…
مرحبا ای پرده تو آن پردهای کز جهان جان نشان آوردهای برگذر از گوش و بر جانها بزن ز آنک جان این…
هیچ خمری بیخماری دیدهای هیچ گل بیزخم خاری دیدهای در گلستان جهان آب و گل بی خزانی نوبهاری دیدهای چونک غم پیش…
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی گه به…
ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی چو منی تو خود خود را کی بگوید چو منی من شبم تو مه…
سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی هر چه گویی تو اگر تلخ…
هر کی از نیستی آید به سوی او خبری اندر او از بشریت بنماید اثری التفاتی نبود همت او را به علل…
قدر غم گر چشم سر بگریستی روز و شبها تا سحر بگریستی آسمان گر واقفستی زین فراق انجم و شمس و قمر…