آمد ز نای دولت بار دگر نوایی ای جان بزن تو دستی وی دل بکوب پایی تابان شدهست کانی خندان شده جهانی…
ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش…
در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی هستی ز غیب…
ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی ما را چو سایه دیدی…
زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری زان دست شستم…
گر روشنی تو یارا یا خود سیه ضمیری در هر دو حال خود را از یار وانگیری پا واگرفتن تو هر دو…
چون روی آتشین را یک دم تو مینپوشی ای دوست چند جوشم گویی که چند جوشی این جان و عقل مسکین کی…
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی ای عاشق الهی ناموس خلق…
اندر شکست جان شد پیدا لطیف جانی چون این جهان فروشد وا شد دگر جهانی بازار زرگران بین کز نقد زر چه…
روزن دل! آه چه خوش روزنی یا تو مگر روزن یار منی عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی…
گرمی مجوی الا از سوزش درونی زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی بیمار رنج باید تا شاه غیب آید در سینه…
ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی سنگ سیه بگیری آموزیش سقایی بس شاه و بس فریدون کز تیغشان چکد خون…