ما را سفری فتاد بیما آن جا دل ما گشاد بیما آن مه که ز ما نهان همیشد رخ بر رخ ما…
کو مطرب عشق چست دانا کز عشق زند نه از تقاضا مردم به امید و این ندیدم در گور شدم بدین تمنا…
گستاخ مکن تو ناکسان را در چشم میار این خسان را درزی دزدی چو یافت فرصت کم آرد جامه رسان را ایشان…
گفتی که گزیدهای تو بر ما هرگز نبدست این مفرما حاجت بنگر مگیر حجت بر نقد بزن مگو که فردا بگذار مرا…
ساقی تو شراب لامکان را آن نام و نشان بینشان را بفزا که فزایش روانی سرمست و روانه کن روان را یک…
دیدم شه خوب خوش لقا را آن چشم و چراغ سینهها را آن مونس و غمگسار دل را آن جان و جهان…
دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را آن قبله و سجده گاه جان را آن عشرت و جای…
چون خانه روی ز خانه ما با آتش و با زبانه ما با رستم زال تا نگویی از رخش و ز تازیانه…
تا چند تو پس روی به پیش آ در کفر مرو به سوی کیش آ در نیش تو نوش بین به نیش…
برخیز و صبوح را بیارا پُر لَخلخه کن کنار ما را پیش آر شراب رنگ آمیز ای ساقی خوب خوب سیما از…
بنمود وفا از این جا هرگز نرویم ما از این جا این جا مدد حیات جانست ذوقست دو چشم را از این…
از دور بدیده شمس دین را فخر تبریز و رشک چین را آن چشم و چراغ آسمان را آن زنده کننده زمین…