از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست وز جمال لایزالی هفت و پنج و چار مست این قیامت بین که گویی آشکارا…
آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست آخر ای کان شکر وقت شکرریزی شدست تو چو آب زندگانی ما چو دانه…
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست از هوا و شهوت ای جان…
آن خواجه اگر چه تیزگوش است استیزه کن و گران فروش است من غره به سست خنده او ایمن گشتم که او…
آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه…
ای از کرم تو کار ما راست هر جای که خرمیست ما راست عاشق به جهان چه غصه دارد؟ تا جام شراب…
هین که گردن سستکردی، کو کبابت؟ کو شرابت؟ هین که بس تاریکرویی، ای گرفته آفتابت یاد داری که ز مستی با خرد…
عاشقان را گرچه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک…
خلقهای خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو میخرامند این صفات آن یکی دست تو گیرد وان دگر…
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات چون نبینی بیجهت را نور ِاو بین در جهات حوریان بین نوریان بین زیر…
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین…
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی…