از بامداد روی تو دیدن حیات ماست امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست امروز در جمال تو خود لطف دیگرست…

عشوه دشمن بخوردی عاقبت سوی هجران عزم کردی عاقبت بازگردی زان خسان زن صفت سوی این مردان چو مردی عاقبت سیر گردی…

این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست می‌دود چون گوی زرین آفتاب ای عجب اندر خم…

اندر این جمع شررها ز کجاست دود سودای هنرها ز کجاست من سر رشته خود گم کردم کاین مخالف شده سرها ز…

هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این…

هر که بالا‌ست مر او را چه غم است هر که آن جاست مر او را چه غم ست که از این…

گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت گفتا که چند رانی گفتم که تا…

هر جور که‌ز تو آید بر خود نهم غرامت جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت ای ماه‌روی از…

هر دم سلام آرد کاین نامه از فلان‌ست گویی سلام و کاغذ در شهر ما گران‌ست زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد…

بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت افغان که گشت بی‌گه ترسم ز خیربادت گویی مرا شبت خوش خوش کی به…

امروز شهر ما را صد رونق‌ست و جانست زیرا که شاه خوبان امروز در میانست حیران چرا نباشد خندان چرا نباشد شهری…

ساقیا این می از انگور کدامین پُشته‌ست که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست خم پیشین بگشا و سر این خم…