می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا پیش آر…
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا جمله…
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را هوش فزود هوش را حلقه نمود…
با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید «خواجه اندرآ» با لب خشک…
در دو جهان لطیف و خوش، همچو امیر ما کجا ابروی او گره نشد، گرچه که دید صد خطا چشم گشا و…
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان بر…
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما…
شمع جهان دوش نَبُد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود؟ کجا؟ سوی دل ما بِنِگر کز…
طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را لابهگری میکنمت راه تو زن قافله را مست و خوش و شاد توام حاملهٔ…
آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا مینکند محرم جان محرم اسرار مرا نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش…
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا رستم از این…
یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی…