چنان کز غم دل دانا گریزد دو چندان غم ز پیش ما گریزد مگر ما شحنهایم و غم چو دزدست چو ما…
هر آن دلها که بیتو شاد باشد چو خاشاکی میان باد باشد چو مرغ خانگی کز اوج پرد چو شاگردی که بیاستاد…
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد سگ ما چون سگ دیگر نباشد شنو از مصطفی کو گفت دیوم مسلمان شد دگر…
عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور میداد کجا شد ای…
به صورت یار من چون خشمگین شد دلم گفت اه مگر با من به کین شد به صد وادی فرورفتم به سودا…
چو دیوم عاشق آن یک پری شد ز دیو خویشتن یک سر بری شد چو ناگاهان بدیدش همچو برقی برون پرید عقلش…
نگارا مردگان از جان چه دانند کلاغان قدر تابستان چه دانند بر بیگانگان تا چند باشی بیا جان قدر تو ایشان چه…
یکی لحظه از او دوری نباید کز آن دوری خرابیها فزاید تو میگویی که بازآیم چه باشد تو بازآیی اگر دل در…
ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید…
توی نقشی که جانها برنتابد که قند تو دهانها برنتابد جهان گرچه که صد رو در تو دارد جمالت را جهانها برنتابد…
دلی دارم که گرد غم نگردد میی دارم که هرگز کم نگردد دلی دارم که خوی عشق دارد که جز با عاشقان…
خنک جانی که او یاری پسندد کز او دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بیشادی دهان…