شعر من نان مصر را ماند شب بر او بگذرد نتانی خورد آن زمانش بخور که تازه بود پیش از آنکه بر…
یوسف آخرزمان خرامان شد شکر و شهد مصر ارزان شد لعل عرشی تو چو رو بنمود تن کی باشد که سنگها جان…
هر کی در ذوقِ عشق دنگ آمد نیک فارغ ز نام و ننگ آمد نشود بند گفت و گوی جهان شیرگیری که…
هین که هنگام صابران آمد وقت سختی و امتحان آمد این چنین وقت عهدها شکنند کارد چون سوی استخوان آمد عهد و…
هر که بهر تو انتظار کند بخت و اقبال را شکار کند بهر باران چو کشت منتظر است سینه را سبز و…
عشق را جان بیقرار بود یاد جان پیش عشق عار بود سر و جان پیش او حقیر بود هر که را در…
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد زعفران لاله را حکایت کرد چون جدا گشت عاشق از معشوق نیمهای خنده بود و نیمی…
دیدهها شب فراز باید کرد روز شد دیده باز باید کرد ترک ما هر طرف که مرکب راند آن طرف ترکتاز باید…
عشق تو مست و کف زنانم کرد مستم و بیخودم چه دانم کرد غوره بودم کنون شدم انگور خویشتن را ترش نتانم…
عاشقانی که باخبر میرند پیش معشوق چون شکر میرند از الست آب زندگی خوردند لاجرم شیوه دگر میرند چونک در عاشقی حشر…
صوفیان در دمی دو عید کنند عنکبوتان مگس قدید کنند شمعها میزنند خورشیدند تا که ظلمات را شهید کنند باز هر ذره…
گر تو را بخت یار خواهد بود عشق را با تو کار خواهد بود عمر بیعاشقی مدان به حساب کان برون از…