دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار جان مست گلستان تو آن گاه خار خار هر دم ز پرتو نظر او به…

میر شکار من که مرا کرده‌ای شکار بی‌تو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار دلدار من توی سر بازار…

کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر گر با یکی نسازی آید یکی دگر زین خانه گر روم من و خانه تهی…

مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در زین پس مباش ماها در ابر و پرده در ما جمع عاشقان تو خوش…

عشق را با گفت و با ایما چه کار روح را با صورت اسما چه کار عاشقان گوی‌اند در چوگان یار گوی…

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار چون مرا دیوانه کردی گوش دار گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست بسته ی…

باز شد در عاشقی بابی دگر بر جمال یوسفی تابی دگر مژده بیداران راه عشق را آنک دیدم دوش من خوابی دگر…

ای خیالت در دل من هر سحور می‌خرامد همچو مه یک پاره نور نقش خوبت در میان جان ما آتش و شور…

راز را اندر میان نه وامگیر بنده را هر لحظه از بالا مگیر تو نکو دانی که هر چیز از کجاست گر…

در چمن آیید و بربندید دید تا نیفتد بر جماعت هر نظر من زیان‌ها کرده‌ام من دیده‌ام زخم‌ها از چشم هر بی‌پا…

ساقیا باده چون نار بیار دفع غم را تو ز اسرار بیار باده‌ای را که ز دل می‌جوشد زود ای ساقی دلدار…

ساقیا باده گلرنگ بیار داروی درد دل تنگ بیار روز بزمست نه روز رزمست خنجر جنگ ببر چنگ بیار ای ز تو…