در بگشا کآمد خامی دگر پیشکشی کن دو سه جامی دگر هین که رسیدیم به نزدیک ده همره ما شو دو سه…
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر آمد ترش رویی دگر یا زمهریرست او…
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور خراب کار مرا شمس دین کند معمور خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف که…
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند…
مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر رخش کنار ندارد از او کنار مگیر جهان شکارگهی دان ز هر طرف…
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر چو روی انور او گشت دیده دیده…
از آن مقام که نبود گشاد زود گذر برو به سوی خریدار خویش همچون زر درخت اگر متحرک شدی ز جای به…
مطربِ عاشقان بجنبان تار بزن آتش به مؤمن و کفار مصلحت نیست عشق را خمشی پرده از روی مصلحت بردار تا بنگریست…
گر تو خواهی وطن پر از دلدار خانه را رو تهی کن از اغیار ور تو خواهی سماع را گیرا دور دارش…
رحم بر یار کی کند هم یار آه بیمار کی شنود بیمار اشکهای بهار مشفق کو تا ز گل پر کنند دامن…
عشق جانست عشق تو جانتر لطف درمان و از تو درمانتر کافریهای زلف کافر تو گشته ز ایمان جمله ایمانتر جان سپردن…
روی بنما به ما مکن مستور ای به هفت آسمان چو مه مشهور ما یکی جمع عاشقان ز هوس آمدیم از سفر…