یک روز مرا بر لب خود میر نکردی وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی زان شب که سر زلف تو در خواب…
بخوردم از کف دلبر شرابی شدم معمور و در صورت خرابی گزیدم آتش پنهان پنهان کز او اندر رخم پیداست تابی هزاران…
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی برآری کار محتاجان نخسبی تو نور خاطر این شب روانی برای خاطر ایشان نخسبی…
منم فانی و غرقه در ثبوتی به دریاهای حی لایموتی مگر من یوسفم در قعر چاهی مگر من یونسم در بطن حوتی…
تو آن ماهی که در گردون نگنجی تو آن آبی که در جیحون نگنجی تو آن دُرّی که از دریا فزونی تو…
کریما تو گلی یا جمله قندی که چون بینی مرا چون گل بخندی عزیزا تو به بستان آن درختی که چون دیدم…
ببین این فتح ز استفتاح تا کی ز ساقی مست شو زین راح تا کی در این اقداح صورت راح جانی است…
تو نقشی نقش بندان را چه دانی تو شکلی پیکری جان را چه دانی تو خود مینشنوی بانگ دهل را رموز سر…
نه آتشهای ما را ترجمانی نه اسرار دل ما را زبانی برهنه شد ز صد پرده دل و عشق نشسته دو به…
دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو…
اگر درد مرا درمان فرستی وگر کشت مرا باران فرستی وگر آن میر خوبان را به حیلت ز خانه جانب میدان فرستی…
یا مَلِکَ الْمَغْرِبِ وَالْمَشْرِقِی مِثْلُکَ فِی الْعالَمِ لَمْ یُخْلَقِی باده ده ای ساقی هر متقی بادهٔ شاهنشهی راوقی جان سخن بخش که…