چو عشق آمد که جان با من سپاری چرا زوتر نگویی کآری آری جهان سوزید ز آتشهای خوبان جمال عشق و روی…
به جان تو پس گردن نخاری نگویی میروم عذری نیاری بسازی با دو سه مسکین بیدل اگر چه بیدلان بسیار داری نگویی…
کسی کاو را بود در طبع سستی نخواهد هیچ کس را تندرستی مده دامن به دستان حسودان که ایشان میکشندت سوی پستی…
چرا ز اندیشهای بیچاره گشتی؟ فرورفتی به خود غمخواره گشتی؟ تو را من پاره پاره جمع کردم چرا از وسوسه صدپاره گشتی؟…
کجا شد عهد و پیمانی که کردی کجا شد قول و سوگندی که خوردی نگفتی چرخ تا گردان بوَد گرد از این…
دلا رو رو همان خون شو که بودی بدان صحرا و هامون شو که بودی در این خاکستر هستی چو غلطی در…
مرا چون ناف بر مستی بریدی ز من چه ساقیا دامن کشیدی چنین عشقی پدید آری به هر دم پدیدآرنده چون ناپدیدی…
از این تنگین قفس جانا پریدی وزین زندان طراران رهیدی ز روی آینه گل دور کردی در آیینه بدیدی آنچ دیدی خبرها…
مبارک باد بر ما این عروسی خجسته باد ما را این عروسی چو شیر و چون شکر بادا همیشه چو صهبا و…
خبر واده کز این دنیای فانی به تلخی میروی یا شادمانی عجب یارا ز اصحاب شمالی عجب ز اصحاب ایمان و امانی…
برفتیم ای عقیق لامکانی ز شهر تو تو باید که بمانی سفر کردیم چون استارگان ما ز تو هم سوی تو که…
خوشی آخر بگو ای یار چونی از این ایام ناهموار چونی به روز و شب مرا اندیشه توست کز این روز و…