کژزخمه مباش تا توانی هر زخمه که کژ زنی بمانی پیر است عروس عیش دنیا مرگش طلبی اگر ستانی تا رخ ننمود…
مست می عشق را حیا نی وین باده عشق را بها نی آن عشق چو بزم و باده جان را می نوشد…
مگر تو یوسفان را دلستانی مگر تو رشک ماه آسمانی مها از بس عزیزی و لطیفی غریب این جهان و آن جهانی…
تو تا بنشستهای بر دار فانی نشسته میروی و می نبینی نشسته میروی این نیز نیکو است اگر رویت در این گفتن…
به کوی دل فرورفتم زمانی همیجستم ز حال دل نشانی که تا چون است احوال دل من که از وی در فغان…
روز ار دو هزار بار میآیی هر بار چو جان به کار میآیی از بهر حیات و زنده کردن تو در عالم…
مندیش از آن بت مسیحایی تا دل نشود سقیم و سودایی لاحول کن و ره سلامت گیر مندیش از آن جمال و…
ای دیده ز نم زبون نگشتی وی دل ز فراق خون نگشتی وی عقل مگر تو سنگ جانی چون مایه صد جنون…
گر وسوسه ره دهی به گوشی افسرده شوی بدان ز جوشی آن گرمی چشم را که داری نیش زهر است و شکل…
باغ است و بهار و سرو عالی ما مینرویم از این حوالی بگشای نقاب و در فروبند ماییم و توی و خانه…
با این همه مهر و مهربانی دل میدهدت که خشم رانی وین جمله شیشه خانهها را درهم شکنی به لن ترانی در…
آورد خبر شکرستانی کز مصر رسید کاروانی صد اشتر جمله شکر و قند یا رب چه لطیف ارمغانی در نیم شبی رسید…