حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت صد حاجت گوناگون در لیلی و…
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر…
بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت هر لحظه و هر ساعت بر کوری…
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست بیایید بیایید که دلدار رسیدهست بیارید به یک بار همه جان و جهان را به خورشید سپارید…
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت سرمست همیگشت به بازار مرا یافت پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید بگریختم از…
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست چرخ و زمین گریان شده…
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو…
علونا سماء الود من غیر سلم و هل یهتدی نحو السماء النوائب ایعلرا ظلام الکون نور و دادنا و قد جاوز الکونین…
امسی و اصبح بالجوی اتعذب قلبی علی نار الهوی یتقلب ان کنت تهجرنی تهذبنی به انت النهی و بلاک لا اتهذب ما…
ابشروا یا قوم هذا فتح باب قد نجوتم من شتاب الاغتراب افرحوا قد جاء میقات الرضا من حبیب عندهام الکتاب قال لا…
زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب مسخره باد گشت هر چه درختست و…
به جان تو که مرو از میان کار مخسب ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب هزار شب تو…