بگویم خفیه تا خواجه نرنجد که آن دلبر همی در بر نگنجد ز مستی من ترازو را شکستم ترازو کان گوهر را…
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید…
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید در چاه زنخدان تو هر…
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید در مجلس جان فکر دگر کار مدارید یار دگر و کار دگر کفر و محالست…
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید رخ باز نمایید و بگویید کجایید کشتی شما ماند بر این آب شکسته ماهی صفتان…
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند آن را که دمی روی نمایی…
بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم به خوردن کم نگردد نبات آب و گل جمله غم آمد که سور…
دلم امروز خوی یار دارد هوای روی چون گلنار دارد که طاووس آن طرف پر میفشاند که بلبل آن طرف تکرار دارد…
نثرنا فی ربیع الوصل بالورد حنانینا فنعم الزوج و الفرد ز رویت باغ و عبهر میتوان کرد ز زلفت مشک و عنبر…
بیا ای زیرک و بر گول میخند بیا ای راه دان بر غول میخند چو در سلطان بیعلت رسیدی هلا بر علت…
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد همه غمگین…
در خانه نشسته بت عیار که دارد معشوقِ قمرروی شکربار که دارد بی زحمت دیده، رخ خورشید که بیند بی پرده، عیان،…