
لا زال سعدا بالسعود مؤیدا
هز القلوب و ردها بصدوده
فغدا دماء العاشقین مبددا
یا ساکنین محال العشق فی قلق
تظنون ان العشق یترککم سدا
لا و الذی حاز الملاحه و البها
و لم یبق للعشاق حیلا و لا یدا
و ذلک شمس الدین مولا و سیدا
و تبریز منه کالفرادیس قد غدا
عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو کوس و دهل نمیچخد بیشرف دوال تو من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر…
ما ز بالاییم و بالا میرویم ما ز دریاییم و دریا میرویم ما از آن جا و از این جا نیستیم ما…
زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست از دور ببینی تو مرا…
یار آمد به صلح ای اصحاب ما لکم قاعدین عند الباب نوبت هجر و انتظار گذشت فادخلوا الدار یا اولی الالباب آفتاب…
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی…
شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش چه بادههاست بتم را در آن کدوی ترش به قاصد او ترشست و به…
اگر امشب بر من باشی و خانه نروی یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی اندک اندک به جنون راه بری…