
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم
در سینه از نی او صد مرغزار دارم
یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم
در سینه از نی او صد مرغزار دارم
قاصد به خشم آید چون سوی من گراید
گوید کجا گریزی من با تو کار دارم
من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود
گفتا پیاش دوانم پا در غبار دارم
خورشید چون برآمد گفتم چه زردرویی
گفتا ز شرم رویش رنگ نضار دارم
ای آب در سجودی بر روی و سر دوانی
گفتا که از فسونش رفتار مار دارم
ای میرداد آتش پیچان چنین چرایی
گفتا ز برق رویش دل بیقرار دارم
ای باد پیک عالم تو دل سبک چرایی
گفتا بسوزد این دل گر اختیار دارم
ای خاک در چه فکری خاموشی و مراقب
گفتا که در درونه باغ و بهار دارم
بگذر از این عناصر ما را خداست ناصر
در سر خمار دارم در کف عقار دارم
گر خواب ما ببستی بازست راه مستی
می دردهد دودستی چون دستیار دارم
خاموش باش تا دل بیاین زبان بگوید
چون گفت دل نیوشم زین گفت عار دارم
من از این خانه پرنور به در می نروم من از این شهر مبارک به سفر می نروم منم و این صنم…
از جهت ره زدن راه درآرد مرا تا به کف رهزنان بازسپارد مرا آنک زند هر دمی راه دو صد قافله من…
یکی گولی همیخواهم که در دلبر نظر دارد نمیخواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد دلی همچون صدف خواهم که در جان…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته…
سحر این دل من ز سودا چه میشد از آن برق رخسار و سیما چه میشد از آن طلعت خوش و زان…
بیا با تو مرا کارست امروز مرا سودای گلزارست امروز بیا دلدار من دلداریی کن که روز لطف و ایثارست امروز دل…
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور چشمی که…
مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا مرا تو گوش گرفتی همیکشی به کجا بگو که در دل تو چیست چیست عزم…