
گه چرخ زنان همچون فلکم
گه بال زنان همچون ملکم
گه چرخ زنان همچون فلکم
گه بال زنان همچون ملکم
چرخم پی حق رقصم پی حق
من زان ویم نی مشترکم
چون دید مرا بخرید مرا
آن کان نمک زان بانمکم
شیر است یقین در بیشه جان
بدرید یقین انبان شکم
آن کو به قضا دادهست رضا
قاضی کندش روزی ملکم
یأجوج منم مأجوج منم
حد نیست مرا هر چند یکم
بربند دهان در باغ درآ
تا کم نکنی خطهای چکم
سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر طبله کالبد آوردهام آخر بنگر بر سر کوی تو پرطبله من بین و بخر…
مسلم آمد یار مرا دل افروزی چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست…
تو تا بنشستهای بر دار فانی نشسته میروی و می نبینی نشسته میروی این نیز نیکو است اگر رویت در این گفتن…
دل من که باشد که تو را نباشد تن من کی باشد که فنا نباشد فلکش گرفتم چو مهش گرفتم چه زنند…
ندیدم در جهان کس را که تا سر پر نبودهست او همه جوشان و پرآتش کمین اندر بهانه جو همه از عشق…
دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد پرده شب میدرید او از جنون تا بامداد دوش ساغرهای ساقی جمله مالامال…
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو یا نعم صباح ای جان مستند…
ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف از چپ و راست…