غزل شمارهٔ ۳۱۲۶ – گل سرخ دیدم شدم زعفرانی

مولانا molana

گل سرخ دیدم شدم زعفرانی

یکی لعل دیدم شدم زر کانی

دلم چون ستاره شبی در نظاره

به هر برج می‌شد به چرخ معانی

چو در برج عشاق پا درنهاد او

سری کرد ماهی ز افلاک جانی

چو آن مه برآمد به چشمش درآمد

زمین درنگنجد از آن آسمانی

دلم پاره پاره بشد عشق باره

که هر پاره من دهد زو نشانی

چو از بامداد او سلامی بداد او

مرا از سلامش ابد شد جوانی

چو بر روی من دید آثار مجنون

ز رحمت بیامد بر من نهانی

بگفت ای فلانی چرا تو چنانی

چنین من از آنم که تو آن چنانی

چه سرها که داند چه درها فشاند

چه ملکی که راند کسی کش بخوانی

چه ماه و چه گردون چه برج و چه هامون

همه رمز آنست دریاب ار آنی

اگر شرح خواهی ببین شمس تبریز

چو او را ببینی تو او را بدانی