غزل شمارهٔ ۲۰۳۰ – گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن

مولانا molana

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن

گفتی خوشی تو بی‌ما زین طعنه‌ها گذر کن

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت

کس بی‌تو خوش نباشد رو قصه دگر کن

گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی

آن کس که نیست عاشق گو قصه مختصر کن

در آتشم در آبم چون محرمی‌نیابم

کنجی روم که یا رب این تیغ را سپر کن

گستاخمان تو کردی گفتی تو روز اول

حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن

گفتی شدم پریشان از مفلسی یاران

بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهر کن

گفتی کمر به خدمت بربند تو به حرمت

بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن