غزل شمارهٔ ۲۷۸۵ – گر من از اسرار عشقش نیک دانا بودمی

مولانا molana

گر من از اسرار عشقش نیک دانا بودمی
اندر آن یغما رفیق ترک یغما بودمی
ور چو چشم خونی او بودمی من فتنه جوی
در میان حلقه‌های شور و غوغا بودمی
گر ضمیر هر خسی ما را نخستی در جهان
در سر و دل‌ها روان مانند سودا بودمی
گر نه هر روزی ز برجی سر فروکردی مهم
جا نگردانیدمی هرگز به یک جا بودمی
من نکردم جلدیی با عشق او کان آتشش
آب کردی مر مرا گر سنگ خارا بودمی
گر نکاهیدی وجودم هر دمی از درد عشق
من نه عاشق بودمی من کارافزا بودمی
گر نه موج عشق شمس الدین تبریزی بدی
کو مرا بر می‌کشد در قعر دریا بودمی

مولانا molana

مطالعه بیشتر