
گر علم خرابات تو را همنفسستی
این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی
گر علم خرابات تو را همنفسستی
این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی
ور طایر غیبی به تو بر سایه فکندی
سیمرغ جهان در نظر تو مگسستی
گر کوکبه شاه حقیقت بنمودی
این کوس سلاطین بر تو چون جرسستی
گر صبح سعادت به تو اقبال نمودی
کی دامن و ریش تو به دست عسسستی
گر پیش روان بر تو عنایت فکنندی
فکری که به پیش دل توست آن سپسستی
معکوس شنو گر نبدی گوش دل تو
از دفتر عشاق یکی حرف بسستی
گوید همه مردند یکی بازنیامد
بازآمده دیدی اگر آن گیج کسستی
لرزان لهب جان تو از صرصر مرگ است
لرزان نبدی گر ز بقا مقتبسستی
همراه خسان گر نبدی طبع خسیست
در حلق تو این شربت فانی چو خسستی
طفل خرد تو به تبارک برسیدی
در مکتب شادی ز کجا در عبسستی
خاموش که اینها همه موقوف به وقت است
گر وقت بدی داعیه فریادرسستی
تا نلغزی که ز خون راهِ پس و پیش ترست آدمیدزد زِ زردزد کنون بیشترست گربزانند که از عقل و خبر میدزدند…
چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم از این نزدیکتر دارم نشانی بیا نزدیک و بنگر…
امروز شهر ما را صد رونقست و جانست زیرا که شاه خوبان امروز در میانست حیران چرا نباشد خندان چرا نباشد شهری…
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت سرمست همیگشت به بازار مرا یافت پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید بگریختم از…
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم…
روزی که گذر کنی به گورم یاد آور از این نفیر و شورم پرنور کن آن تک لحد را ای دیده و…
بده آن باده به ما باده به ما اولیتر هر چه خواهی بکنی لیک وفا اولیتر سر مردان چه کند خوبتر از…
هلا ساقی بیا ساغر مرا ده زرم بستان می چون زر مرا ده به حق آن که در سر دارم از تو…