
گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی
ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی
گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستی
ای دولت و اقبالم آخر نه توام هستی
رستن ز جهان شک هرگز نبود اندک
خاک کف پای شه کی باشد سردستی
ای طوطی جان پر زن بر خرمن شکر زن
بر عمر موفر زن کز بند قفس رستی
ای جان سوی جانان رو در حلقه مردان رو
در روضه و بستان رو کز هستی خود جستی
در حیرت تو ماندم از گریه و از خنده
با رفعت تو رستم از رفعت و از پستی
ای دل بزن انگشتک بیزحمت لی و لک
در دولت پیوسته رفتی و بپیوستی
آن باده فروش تو بس گفت به گوش تو
جانها بپرستندت گر جسم بنپرستی
ای خواجه شنگولی ای فتنه صد لولی
بشتاب چه می مولی آخر دل ما خستی
گر خیر و شرت باشد ور کر و فرت باشد
ور صد هنرت باشد آخر نه در آن شستی
چالاک کسی یارا با آن دل چون خارا
تا ره نزدی ما را از پای بننشستی
درجست در این گفتن بنمودن و بنهفتن
یک پرده برافکندی صد پرده نو بستی
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی سخن…
سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد زعفران لاله را حکایت کرد چون جدا گشت عاشق از معشوق نیمهای خنده بود و نیمی…
ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست هندوی طرهات چه رسن باز لولییست لولی گری طره طرارم…
در میان عاشقان عاقل مبا خاصه اندر عشق این لعلین قبا دور بادا عاقلان از عاشقان دور بادا بوی گلخن از صبا…
آینهام من آینهام من تا که بدیدم روی چو ماهش چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش چرخ زمین شد…
عقل از کف عشق خورد افیون هش دار جنون عقل اکنون عشق مجنون و عقل عاقل امروز شدند هر دو مجنون جیحون…
منم آن کس که نبینم بزنم فاخته گیرم من از آن خارکشانم که شود خار حریرم به کی مانم به کی مانم…
آن به که مرا تمکین نکنی تا همچو خودم گرگین نکنی بر روی منه تو دست مرا تا مست مرا غمگین نکنی…