
گر این جا حاضری سر همچنین کن
چو کردی بار دیگر همچنین کن
گر این جا حاضری سر همچنین کن
چو کردی بار دیگر همچنین کن
مرا دی تنگ اندر بر کشیدی
بیا ای تنگ شکر همچنین کن
در و بام مرا دی می شکستی
درآ امروز از در همچنین کن
میان جان چاکر کار کردی
به پیش چشم چاکر همچنین کن
چه خوش کردی مها آن شیوه را دی
رها کن ناز و خوشتر همچنین کن
سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس گرچه ملول گشتهای کم نزنی ز هیچ کس چونک رسول از قنق…
ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا وِی که به تلخیِ فقر گنجِ روانی مرا آنچه نبردهست وهم عقل ندیدهست و…
هست اندر غم تو دلشده دانشمندی همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی بر امید کرم و رحمت بخشایش تو از ره دور به…
چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم ضمیر همدگر دانند یاران نباشم یار صادق گر ندانم…
از سوی دل لشکر جان آمدند لشکر پیدا و نهان آمدند جامه صبر من از آن چاک شد کز ره جان جامه…
ای دل بیقرار من راست بگو چه گوهری آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری از چه طرف رسیدهای وز چه غذا…
باز بهار می کشد زندگی از بهار من مجلس و بزم می نهد تا شکند خمار من من دل پردلان بدم قوت…
سفره کهنه کجا درخور نان تو بود خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود در زمانی که بگویی هله هان تان…