
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
خوش بود این جسمها با جانها آمیخته
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
خوش بود این جسمها با جانها آمیخته
این صدفهای دل ما با چنین درد فراق
با گهرهای صفای باوفا آمیخته
روز و شب با هم نشسته آب و آتش هم قرین
لطف و قهری جفت و دردی با صفا آمیخته
وصل و هجران صلح کرده کفر ایمان یک شده
بوی وصل شاه ما اندر صبا آمیخته
گرگ یوسف خلق گشته گرگی از وی گم شده
بوی پیراهن رسیده با عما آمیخته
خاک خاکی ترک کرده تیرگی از وی شده
آب همچون باده با نور صفا آمیخته
شادیا روزی که آن معشوق جانهای لقا
آمده در بزم مست و با شما آمیخته
مست کرده جمله را زان غمزه مخمور خویش
تا ز مستی اجنبی با آشنا آمیخته
تا ز بسیاری شراب ابلیس چون آدم شده
لعنت ابلیس هم با اصطفا آمیخته
آن در بسته ابد بگشاده از مفتاح لطف
قفلهای بیوفایی با وفا آمیخته
سر سر شمس دین مخدوم ما پیدا شده
تا ببینی بنده با وصف خدا آمیخته
ای خداوند شمس دین فریاد از این حرف رهی
ز آنک هر حرفی از این با اژدها آمیخته
یک دمی مهلت دهم تا پستتر گیرم سخن
ز آنک تند است این سخن با کبریا آمیخته
در ره عشاق حضرت گو که از هر محنتش
صد هزاران لطف باشد با بلا آمیخته
قطره زهر و هزاران تنگ تریاق شفا
نفخه عیسی دولت با وبا آمیخته
خواری آن جا با عزیزی عهد بسته یک شده
پستی آن جا از طبیعت با علا آمیخته
جان بود ارزان به نرخ خاک پیش جان جان
گرچه این جا هست جانها با غلا آمیخته
از پی آن جان جان جانها چنان گوهر شده
مس جان با جان جان چون کیمیا آمیخته
آخر دور جهان با اولش یک سر شده
ابتدای ابتدا با انتها آمیخته
در سرای بخت رو یعنی که تبریز صفا
تا ببینی این سرا با آن سرا آمیخته
برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز هلا بیا شب لولی و کار هر دو بساز من از خزینه سلطان عقیق…
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی زین سر چو زنده باشی تو…
خواهی ز جنون بویی ببری ز اندیشه و غم میباش بری تا تنگ دلی از بهر قبا جانت نکند زرین کمری کی…
اگر گم گردد این بیدل از آن دلدار جوییدش وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان…
آنچ گل سرخ قبا میکند دانم من کان ز کجا میکند بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا میکند سوسن با…
جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان که بحر تلخ بود جای گوهر و مرجان وفای توست یکی بحر دیگر خوش…
چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم از معانی در معانی تا روم من خوشترم در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر…
چشم بگشا جانها بین از بدن بگریخته جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته صد هزاران عقلها بین جانها پرداخته صد…